شعر؛ گاهی اوقات ؛ خسته می شود از کلمه ها
و پیدا می کند خود را
در عکسها
در بمباران ماسه ها و زمزمه های زیرزمینی ی خزه هایی که کلاه روز را می خورد.
خسته ام از انقباض های طولانی
از بازوها ؛ از پاهایی به سمت آسمان خواب
بیداری؛ دشتی ست که صبح گوسنفدان را منفجر می کند
پاسخحذفشعر؛ گاهی اوقات ؛ خسته می شود از کلمه ها
و پیدا می کند خود را
در عکسها
در بمباران ماسه ها و زمزمه های زیرزمینی ی خزه هایی که کلاه روز را می خورد.
خسته ام از انقباض های طولانی
از بازوها ؛ از پاهایی به سمت آسمان خواب
بیداری؛ دشتی ست که صبح گوسنفدان را منفجر می کند
در یکشنبه ای عظیم تر از بال های عقاب
در شبنم هایی که می سوزد
در چمن هایی که بی رحمانه در طبیعت تصاویرم به آتش کشیده می شود
در عکس هایی قبل از زیبایی در چشم اندازی خشن که اسیر خوشحالی ی بی دلیل خویش است.
چه آرمانگرایی ی ساده لوحانه ای
چه ترکیب لاغری در بزم بی میهمان باران
زندگی می تواند موسیقی شعر باشد یا ترتیبی از سرکشی و بی پروایی , وقتی انبوه زلفهای شاعر؛ بر پشت کلمات می گریند و عصب؛ کارخانه ای ست از تخیلات, ریتمی از جریان های سیاه و تند؛ یا تصاویری که بر چشم های روز می چسبد.
ضعف هایم را می بینم در کلماتی که توان کشاندنشان در زبان نیست.
و این گونه است که در گسترشی به سمت غیر ممکن
بیهوده و خیره
گرسنه می میرم..........سهراب رحیمی
44 minutes ago · Like · 2